سینی به دست بود و سر کوچه دیدمش
با پرچمی که روی نگاهم کشیدمش
آقا کمک کنید، خدا خیرتان دهد
او دم گرفته بود، . . . و من می شنیدمش
سیب رسیده ای جلوی باورم گذاشت
منهم بدون هیچ تعلل خریدمش
شب آمدم به خانه و آن سیب سرخ را
تقسیم کردم و بغل سفره چیدمش
حالا درخت سیب شده ، بار آمده است
آن میوه ای که قبل محرم خریدمش
روزی هزار بار مرا شکر می کند
این کودکم که با غمتان آفریدمش
رفتم سراغ کودکم امروز مدرسه
سینی بدست بود و سر کوچه دیدمش
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : دو شنبه 20 آذر 1391
ا 17:13 نويسنده : ا